گل پسر مامان و باباگل پسر مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آروین، آوای زندگی ...

خاطره بدنیا اومدن پسرم

سلام سلام، صد تا سلام بالاخره بعد از مدتها امروز وقت شد که بیام و از خاطره بدنیا اومدنت برات بگم.مادر شدن خیلی سخته ،حتی دیگه یکساعت هم وقت برای خودم ندارم، حالا میفهمم که بیخود بهشت را ارزانی مادران نمیکنند.   روز 28 ام اسفند بود، صبح منو بابایی رفتیم اتلیه تا از دوران بارداری چند عکس داشته باشم،به خانم عکاس گفتم پسرم 18 فروردین دنیا میاد،غافل از اینکه تو فسقلی نقشه ها داشتی...همیشه میگم خوب شد اونروز اتلیه رفتم وگرنه به دلم میموند. من خوشحال بودم که یک روز دیگه بیشتر به عید نمونده و تو متولد سال 94 و مثل خودم فروردینی میشی. اولین سالی بود که بعد از عروسی تو شهر خودمون بودیم،منم برای پذیرایی از مهمونای نوروزم کلی شیرینی...
12 تير 1394

لبخند زیبای خدا متولد شد...

فرشته کوچک من ،لبخند زیبای خداوند   آروین عزیزم   جمعه 29 اسفندماه 93 ،ساعت 6:20 صبح   در بیمارستان خانواده اصفهان متولد شد.   پسر عزیزم به جمع دو نفره من و پدرت خوش اومدی، حالا ما یک خانواده سه نفره هستیم.   اینم آروین کوچولوی یکروزه من که با وزن 2850 و قد 49 سانتی متر ، زودتر از موعد در 36 هفتگی بدنیا اومد.           ...
8 خرداد 1394

23 روز دیگر تا در آغوش کشیدنت

پسر قشنگم امروز 24 اسفند ماه سال 93 بود.   شور و شوق عید و سال جدید همه رو به تکاپو واداشته،خیابونا شلوغ ،بازارا که دیگه نگو،جای سوزن انداختن نیست. و من نگران سلامتی تو گل پسرم هستم،به خاطر یه سری عدد و رقم تو برگه سونو گرافی که دیشب انجام دادم.   البته دکتر دوباره سونو نوشت واسه 8 فروردین،و گفت سونو کاملا طبیعیه و جای نگرانی نیست.   اما چه میشه کرد ،مادر یعنی اینکه همیشه دلواپس فرزندت،پاره ی وجود و تنت باشی. یه چیز دیگه...   عزیزم 18 فروردین تو فرشته پاک من،بالاخره اون روی ماهتو به من و پدرت نشون مید ی.   ...
25 اسفند 1393

من و ناگفته هایم به فرزندم

سلام عمر مادر   پسرم،امید فرداهای من   هر چه به آمدنت نزدیکتر میشوم،دلشوره ام دو چندان میشود.   تو در اندیشه من قرار است بزرگ مردی شوی که همواره دست سبز یاری به سمت نیازمندان دراز میکند،بزرگ و کوچک،غنی و فقیر ،پیر و جوان نمی شناسد.   تو در خیال من مردی خواهی شد که شانه هایت مآمنیست برای تنهاییهای مادر.   تو قرار است کارهای بزرگی انجام دهی و گامهای بلندی برداری.   تو مردی خواهی شد با قلبی مالامال از عشق و محبت،که آنرا خالصانه به عزیزانت هدیه میدهی.   پسرم،ای جان دلم   نکند من زیاده خواه هس...
25 اسفند 1393

واپسین هفته های انتظار

سلام آروین کوچولوی مامان عمرم،نفسم،جات حتما خیلی تنگ شده،چیزی نمونده دیگه عزیزم، ایشالا تا یه ماه دیگه تو بغل مامان بابایی. مامان هم این روزا خیلی سختش شده،پسرم. کمردرد، درد استخوون،نفس تنگی،،سوزش معده،بی خوابی و.... امااااااااااا همه ی اینا می ارزه به تو رو داشتن،پسرک قشنگم. دقعه پیش که رفتم دکتر خیلی ترسیدم،به خاطر اضافه وزن ناگهانی و فشار خونم خانم دکتر مشکوک به مسمومیت حاملگی شد. من که خوشحال منتظر شنیدن صدای قلب تو،تپش های زندگیم بودم،یهو عین یه تیکه یخ شدم، دکتر گفت سریع همسرتو صدا کن،همراه خانم هم داری؟؟؟؟ منم ماتم برده بود یعنی چی شده؟ مستاصل گفتم نههههههههههه و زنگ زدم بابا که بیاد مط...
19 اسفند 1393

اسم پسر قشنگم

سلام پسر قشنگم داریم کم کم به لحظه دیدار نزدیک میشیم عزیزم،انشالا 8 هفته دیگه میبینمت عمر من.   خیلی وقته اسم برات انتخاب کردیم،اما فرصت نشد زودتر بگم،راستش چندتا اسم مد نظر من و باباجونت بود، پارسا،کیان،پرهام و نهایتا آرویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن. که اسم پسر کوچولوی عزیز من آقا ARVIN   امور اقتصادی | تدبیر اقتصاد سرگرمی | پزشکی آفاق | بیست تولز فونت زيبا ساز     میباشد.   امیدوارم گل پسرم همیشه باعث افتخار مامان و بابا بشه.   ...
26 بهمن 1393

متعلقات نی نی کوچولو

پسر عزیزم دیگه مشتاقانه منتظرتیم که انشالا صحیح و سالم بیای پیش مامان و بابا.     کالسکه و کریر و... هم بود که دیگه عکس نگرفتم ازش. دست مامانی و بابایی هم درد نکنه. خوشگل مامان،این وسایل منتظرن که تو بیای و ازشون استفاده کنی. همه رو دو تایی با هم چیدیم، بعدم از ذوقم سریع عکس گرفتم،ممکنه بازم جای وسایلت تغییر کنن. ...
30 دی 1393

هدیه ای از طرف پدر

سلام پسرک عزیزم میوه باغ زندگی مامان و بابا شنبه بازم تو، پسرک بازیگوشمونو دیدیم.   خدا رو هزار مرتبه شکر که همه چیز خوب پیش میره،شیطونک مامان، فقط یه چیزی ،اینکه تو دل مامانی گرفتی نشستی. میدونستی بابا چقدر دوستت داره.اووووووووووه من فکر کنم قد آسمونا عاشق پسر کوچولوشه.   راستی عزیزم چهارشنبه گذشته یعنی 24 دی یه سفر رفتیم یزد،بابا رفت دنبال کارای تسویه حسابش، دیگه تموم شد،دیگه تو شهر یزد هیچ کاری نداریم و بابایی تصمیم مهم برگشت به اصفهان و انتقالیشو گرفت فقط به خاطر تو،که خودش برات مفصل خواهد گفت .   حالا بگذریم از این چیزا،   بابایی این لباس خوشگل رو واسه گل پس...
30 دی 1393

90 روز دیگر در انتظار

سلام پسرک قشنگم این روزا خیلی شیطون شدی، دائم داری ورجه وورجه میکنی ،عزیز دلم. فردا هفته بیست و هفتم تموم میشه ،مرد کوچک من. میدونی که همه عمر مادرییییییییییییییییییییییییی؟ عزیزم این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود. بالاخره اثاث کشی کردیم.   تو همدم من،تو نفس من،تو اسباب کشی نه تنها اذیت نکردی بلکه کمک منم بودی ،انرژی بخش مامان. خودمون دو تا کلی وسیله ها رو چیدیم.   میگم چرا خسته نشدم،چون یه مرد کوچولو دارم که حواسش به مامانش هست.   فدای تو بشم عزیزم شنبه 27 دی ماه دوباره با بابایی میبینیمت خوشگلم. ...
23 دی 1393